قرار دادن فرهنگ به عنوان بخشی از برنامهریزی ایدهای تازه نیست، برنامهریزی به عنوان یک حرفهی مدرن محصول تلاشهای اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ توسط افرادی از قبیل پاتریک گدس و لویس ممفورد است. گدس معتقد بود که برنامهریزی بیشتر وابسته به انسان است تا یک علم فیزیکی و در این راستا برنامه ریزی نیازمند ۳ نوع تخصص است:
- متخصصین فرهنگ (انسان شناس)
- متخصصین اقتصاد محلی (اقتصاد دان)
- متخصصین محیط ساخته شده و طبیعی(جغرافی دان)
بعدها در نظریات جین جیکوبز نیز این ایده ها به چشم میخورد. جیکوبز توجه خود را به اکولوژی انسانی پیچیده شهر ها جلب کرد و خواستار رویکرد های برنامه ریزی ارگانیک تر و بر حسب مکان شد. نهاد Partners for Livable Places در سال ۱۹۷۷ تاسیس شد که در خط سیر ایدهی شهر خلاق حائز اهمیت بود. این نهاد در ابتدا بر طراحی و فرهنگ به عنوان منابع زیست پذیریمتمرکز شدند. Harvey Perloff به همراه Partners در سال ۱۹۷۹ برنامهای برای مستندسازی ارزش اقتصادی طراحی و سازگاری فرهنگی به راه انداختند( برنامه ی اقتصاد سازگاری). این برنامه نشان میداد که چگونه سازگاریهای فرهنگی و کیفیت زندگی در اجتماع به پیشرفت اقتصادی و اشتغالزایی پیوند خورده اند. این باعث ایجاد نظام مطالعات تاثیر اقتصاد هنر ها (Economic Impact Studies of The Arts) در جهان شد.
مفاهیم اساسی استفاده شده توسط نهاد همکاری برای مکانهای قابل زندگی شامل برنامهریزی فرهنگی و منابع فرهنگی بودند که به عنوان برنامهریزی منابع شهری شامل طراحی، معماری، محیط طبیعی، انیمیشن، و به ویژه فعالیت هنرها و توریسم در نظر گرفته میشدند. اصطلاحات فوق توسط فرانکو بیانچی در سال ۱۹۹۰ که از اروپا میآمد و بر گرفته از مفهوم Resorsi Culturali بود به اروپا وارد شد. بیانچی بر اساس مفاهیم خود در مورد Wolf Von Eckhardt که در سال ۱۹۸۰ در کتاب هنرها و برنامهریزی شهر به این نکته اشاره کرد که برنامه ریزی فرهنگی موثر، شامل تمام هنرها است. هنر طراحی شهری، هنرگرفتن حمایت جامعه، هنر برنامهریزی حمل و نقل و احاطه بر پویایی توسعه اجتماعی. بیانچی به این مفاهیم هنر شکل دهی بین بخش های عمومی ، خصوصی و داوطلبانه را اضافه کرد و از توزیع عادلانه منابع اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی حصول اطمینان کرد.
و سپس این مفاهیم توسط Colin Mercer در ۱۹۹۱ وارد استرالیا شد. مرسر طراحی فرهنگی را به آن مفاهیم اضافه کرد و اظهار داشت که باید استفاده ای استراتژیک و یکپارچه از منابع فرهنگی در توسعه ی اجتماعی و شهری باید صورت گیرد. بیانچی اصطلاح منبع فرهنگی را در کاری مشترک با چارلز لندری بسط داد و ارتقا بخشید . آنها بیان کردند که ”منابع فرهنگی مواد خام شهر و اساس ارزش آن هستند، سرمایهی آن جایگزین ذغال سنگ، فلز و یا طلا است، خلاقیت، روش استخراج این منابع و کمک به رشد آن است.
بازیگر مهم دیگری که در ورود مفهوم فرهنگ به برنامه ریزی شهری نقش داشت، چارلز لندری- در سال ۱۹۸۷- است. اولین بررسی دقیق این مفهوم به نام Glasgow : The Creative City and Its Cultural Economy in 1990 منتشر شد. این مفاهیم در سال ۱۹۹۴ در تحقیقی با عنوان خلّاقیت شهری (Creative City in Britain and Germany) به عنوان یک مفهوم پی گرفته شد.
در واقع اولین اشاره به شهر خلّاق فرهنگی به عنوان یک مفهوم در سمیناری بود که توسط وزارت برنامه ریزی و محیط استرالیا در شهر ملبورن در سال ۱۹۸۸ برگزار گردید. کانون توجه آن سمینار از این قرار بود که چگونه هنرها و مفاهیم فرهنگی را میتوان به طور بهینه در فرایند برنامه ریزی برای توسعهی یکپارچه شهر به کار گرفت. David Yencken در سخنرانی خود به نکته ی جدیدی اشاره کرد که موجبات ادامه حرکت فرهنگی در برنامه ریزی شهری را فراهم آورد: کارآمدی شهرها مهم است اما چیزی که از آن همه مهم تر است این است که شهر باید از لحاظ احساسی رضایت بخش باشد و نوآوری را میان شهروندان به پویایی در آورد.
فرهنگ ما سالهای زیاد است که مورد هجوم قرار گرفته و چیزی از اون تمدن بزرگ نمونده، ماهایی که الان در ایران زمین هستیم باید با نگاه دقیق به کارای خوب دوباره تمدن ایران و مردمان پارس (شامل همه اقوام ایران زمین: کرد و لر و ترک و عرب و بلوچ و …) رو از نو بسازیم و نذاریم بیشتر ازین هویتمون خدشه دار بشه.
پندار نیک، کردار نیک، گفتار نیک