
سالهای دهه 1380 زمانی که موجی از ثبتنام ورودیهای کارشناسی شهرسازی در دانشگاههای کشور به پیشگامی دانشگاه تهران به راه افتاده بود، درست همان زمان که تنها منابع خوب برای این رشته از بزرگ استادان همین دانشگاه در دسترس دانشجویان بود، و زمانی که تاریخ شهرسازی در ایران را با کتاب “از شار تا شهر” به قلم دکتر سید محسن حبیبی میآموختیم، و دورانی که هنوز شمار مدعیان و متعارضان انگشتشمار بود، نسلی در حال شکل یافتن بود که نمیدانست اگر ریشهها و پایههای این رشته دانشگاهی توسط بزرگان در دهه 1340 برایمان تعریف نمیشد اکنون حرفی برای گفتن نبود. دانشجویان شهرسازی از اینکه در وادی هنر تحصیل میکردند ذوق داشتند و تعجب، که اینجا چه میکنیم و این رشته صد رنگ چه میگوید؟ جمع اضدادی از جامعهشناسی و ریاضیات، تاریخ و هندسه، جغرافی و بیان تصویری، اقتصاد و نقشهبرداری، و در این سردرگمی که حتی اساتید را به خود مشغول کرده بود اغلب دانشجویان- همچون خودم- نیاموختند که با تأسی به بزرگان راه بجویند و صواب و خطا را بشناسند. آن دوران با ریزشهای جدی و آسیبهای بزرگ در رشته شهرسازی همراه بود، چرا که هنوز شرح درس دقیق و کاربردی برای آن تعریف نشده بود، بر سر مهندسی بودنش بحثهای جدی وجود داشت، و با اینکه رشته برآمده از دل معماری بود و ریشه در سالها تجربه و دانش جهانی داشت به دلیل فهم نادرست و تصور چندرشتهای بودن از هر سو به سمت رشتههای مدعی کشیده شد، و چندتکه شد، و به تعریفی منسجم نرسید، و ابعاد و اصالتش بر بسیاری نامعلوم ماند، و در حرفه نیز تاکنون دانش پایه خود را نیافته است.
شاید ما دیر فهمیدیم که درگیر میانرشتهای شدهایم که در حال حرکت به سمتوسوی یکپارچگی و فشردگی و مشغول حل چالش دوگانهها است، و گرچه از علوم انسانی و مهندسی و … هرکدام چکهای در کولهبار دارد اما اصالتش در فهم درست از ظرف زمان و مکان پدیدهای است نامعین و پیچیده که بهشدت درگیر انسان و مسائل او است، و راه بسوی اخلاق میجوید. صد حیف، جایی که بزرگان از تعامل و گفتگو سخن به میان آوردند بازار مکاره و سوداگری داغ بود، تکهتکههای شهر معامله شد و راهکارهای سفید و سیاه به نتیجهای جز انباشتگی بیشتر زر و زور نینجامید. جایی که صحبت از گذشتهها و ارزشهایمان بود سر را در برف سرد جلسات فرو بردیم تا تخریبهای آن بیرون را نبینیم، و مردمی که نفرین میکنند، و شهری که زیر چکمههای آهنین بولدوزرها له میشود، و شهر-نمایشی که انسان در آن ناپیدا است، و پوستهای سرد و بیروح از کالبد آهن و آسفالت و بتون روز به روز بزرگتر میشود. این بود حاصل بیتوجهی به اخطار بزرگان و بنیانگذارانی که حتی خاطره کتابهایشان در اذهان نمانده بود.
اکنون ما بهجایی رسیدهایم که زنگ خطر برایمان به صدا درآمده است. اساتید بزرگی همچون دکتر سید محسن حبیبی را از دست دادهایم، آنکه شهرسازی را با کتابش آغاز کردیم و یادمان رفت اصل “قصه شهر” و شهرسازی از کجا آمده است. فتیله تخیلاتمان را در حد شهرهای پلاستیکی کشورهای تازهبهدورانرسیده حوزه خلیجفارس پایین کشیدیم و در تاریکی و وهم ناشی از آن خیال، واقعیات تمدنهای بزرگ و اصالت وجودی و اساس توسعهمان را فراموش کردیم، و شدیم کاسب و دلال شهر سودا زده؛ حتی خودمان را در شهرهای هزارتکه بیهویت گم کردیم، چشمانداز و اهداف پیشکش. گرچه درک محضر بزرگ استادانی چون دکتر منوچهر مزینی، دکتر فریدون قریب و دکتر سید محسن حبیبی را دست دادیم، اما شاید هنوز هم خیلی دیر نشده و محضر بزرگانی که هستند، هر چند دلشکستهاند، غنیمت است. هنوز هم راه برای اصلاح هست، هنوز هم امکان اعاده حیثیت رشته شهرسازی هست، هنوز هم تعریف هویت آن مقدور است، مطلوب مقدور، اما نه برای آنهایی که راه را گم کردند و به سراشیب مضمحل هیاهوی سویدای شهربازی افتادند.
اما امید هم هست، نسل نوی شهرسازان باهوشتر هستند و شرایط را میفهمند و راه را میشناسند، چون نتیجه گمگشتگیها را دیدهاند؛ آنچنان با قدرت و ظرافت اعاده حیثیت میکنند و مرزها را روشن میسازند و با متعارضان میجنگند و با احباب تعامل دارند که به نظر میرسد در آیندهای نه چندان دور اثری بینظیر از چهلتکه شهرسازی خلق خواهندکرد. آنها بزرگان را میشناسند و همچون نقطه شک از دور رصد میکنند و منتظر فرصت میمانند. حرفی نو برای گفتن دارند و دیری نمیپاید که جمعی بزرگ از اندیشههای ناب شهرسازان انسانگرای این مرزوبوم پوسته پوشالی شهرهای غیرقابل زیستن را متحول خواهد ساخت. آنها بهخوبی میدانند که ریشهمان در هنر است، در خلاقیت و نوآوری است، در خرد و حکمت و فلسفه است، و بوده است و خواهد بود. شهرسازی و معماری دو بال اعتلای شهر هستند که جداییشان هرگز ممکن نیست، که بزرگ استادمان، دکتر سید محسن حبیبی، گفتند: “آرمانشهر ما جایی است که انگشت سبابه [نااهلان] را بدان راه نیست”.